بارون.....
کاش میشد هرشب باران ببارد
کاش میشد هرشب چترمان را در خانه جا بگذاریم
آخر میدانی؟شب های بارانی و بی چتر بهترین شب های زندگیم هستند
با تو قدم زدن انگار حال و هوای دیگری دارد
انگار گرمای دستانت بیشتر میشود
و قهوه ای چشمانت مرموزتر
انگار زندگی به ما لبخند میزند
همین شب های بارانی ست که جان نوشتن و ماندنم میدهند
اگرنه مدت ها پیش قید این خانه ی پر از ترانه را میزدم...
نوشتن چه فایده دارد اگر تو نخوانی
اگر خودت را به نخواندن و نشنیدن بزنی!!
تمام دلخوشی شاعرت به آن شب های بارانی و این چند کلامی است که گاهی مینویسی
حالا هی بیا و آن را هم دریغ کن!
حالا هی بیا و ادای غریبه ها را در بیاور!!
اگر هزار سال هم بگذرد,هزار فرسنگ هم دور شوی,چشمانت داد میزند که آشنایی!
اتفاقی که نمی افتد!
تنها شاعر غمگینت هر شب از بغض خفه میشود
که قول داده است به این هم عادت کند...!!
کاش میشد هرشب چترمان را در خانه جا بگذاریم
آخر میدانی؟شب های بارانی و بی چتر بهترین شب های زندگیم هستند
با تو قدم زدن انگار حال و هوای دیگری دارد
انگار گرمای دستانت بیشتر میشود
و قهوه ای چشمانت مرموزتر
انگار زندگی به ما لبخند میزند
همین شب های بارانی ست که جان نوشتن و ماندنم میدهند
اگرنه مدت ها پیش قید این خانه ی پر از ترانه را میزدم...
نوشتن چه فایده دارد اگر تو نخوانی
اگر خودت را به نخواندن و نشنیدن بزنی!!
تمام دلخوشی شاعرت به آن شب های بارانی و این چند کلامی است که گاهی مینویسی
حالا هی بیا و آن را هم دریغ کن!
حالا هی بیا و ادای غریبه ها را در بیاور!!
اگر هزار سال هم بگذرد,هزار فرسنگ هم دور شوی,چشمانت داد میزند که آشنایی!
اتفاقی که نمی افتد!
تنها شاعر غمگینت هر شب از بغض خفه میشود
که قول داده است به این هم عادت کند...!!
(زیبا بود نه؟ اینو یکی از بهترین دوستام آرامش بهم داده منم گذاشتم رو صفحه وبلاگم تا شمام بخونین
منتظر آپ های بعدیم باشین یا علی)
+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 11:7 توسط بیتــــــــا
|
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد....